سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بوف تنهایی من

صفحه خانگی پارسی یار درباره

سوالات آشنای غریب

    نظر

یه روز ازم پرسید:

چرا خدا با اینکه خودش ما ها رو آفریده و میدونه که ممکنه گمراه بشیم ما رو به حال خودمون رها کرد؟

بهش گفتم:

آخه خدا می خواست به ما نشون بده که ما چه جوری هستیم! یعنی می خواد بگه ای آدم سه گوش تو که بنده من هستی و احسن الخالقین هستی من تو رو به حال خودت می ذارم تا ...

بهم گفت:

خوب با اینکه قانع نشدم ولی چرا خدا بین آدمها تبعیض قائل میشه؟

گفتم: منظورت چیه؟

گفت: همه ما از خاکیم ? همه توسط یک خدا خلق شدیم ? درسته؟

گفتم : آره ولی...

گفت : همین دیگه خدا بین ما تبعیض قائل شده ؛ما همه از یک جنس هستیم فطرت همه انسانها هم خدا جو هست? پس همه برابرند? یعنی کسی نیست که قبل از اینکه خلق بشه فطرت بدی داشته باشه ? پس من هم می تونستم پیامبر بشم درسته؟

گفتم : پیاده شو با هم بریم چقدر داری تند میری!

خدا همه اینا رو میدونست که به همه ما فرصت داد توی اینجا (این دنیا ) خودمون رو نشون بدیم. یعنی همه با شرایط مساوی خلق بشن (البته شرایط هرکس نسبت به خودش عادلانه است ) بعد که اومدن اینجا بزرگ شدن ? زرق و برقای اینجا رو دیدن? اگه به قول خودمون جو گیر شدن و ندید بدید بازی در اوردن? به خالقشون اهمیتی ندادن یا کم محلی کردن اون موقع است که وقت حال گیریه? یعنی اون موقع خدا فقط به اونهایی که دورو ورش هستن و توجه خاص بهش دارن قدرت میده!

خیلی سئوالای دیگه هم هست ولی تو پست بعدی می نویسم!!!


دل من

    نظر

و چه بی رحمانه تو دلم را بشکستی

                                                دل من چینی نیست

                                                                           که توان بندش زد!

دل من برگی از گل

دل من نازک تر از موی سپید

من به آرامی از تو می پرسم

                                       دل من با تو چه کرد؟

این دل نازک من

گر به تو حرفی زد

                           از سر مهر و وفا بود

                                                            همین...!


کاش میتوانستم

    نظر

کاش می توانستم در آسمان پرواز کنم یا اینکه دیوانه وار در بیابان ها و کنار ساحل مى دویدم و هنگام خستگی قدم مى زدم تا خودم را بیابم خودم را که سالهاست گم کرده ام شاید پیدا شوم شایدم نه!

این دنیایى که من در آن اسیرم مانند قفسى که هر لحظه تنگ تر و تنگ تر مى شود باز هم براى من کوچک است و هر روز استخوان هایم در آن خرد مى شود و کاملا خسته و بى جان و بى روح به خوابى عمیق و شایدم روزی بى بازگشت فرو مى روم. تو چه میدانى؟ تو هیچ نمى دانى!

تو نمى دانى که من در این دنیاى حسرت در این دریاى غم روزها و شبهایم بیهوده سپرى مى شود

کاش بتوانم...


آه و دیگر هیچ ...

    نظر

و اکنون سالهاست که من در انزوا و تنهایی خود غرق شده ام و جز نظاره به رنج ها و درد هایم که هر روز بیشتر آزارم می دهند هیچ نتوانم کرد.

من از ازل هستی ام را باخته بودم و جز این بیابان حسرت هیچ پناهی و مأمنی را نیافتم واین تنها قسمت من از زندگی بود و حال در مرداب تنهایی خویش همچون پروانه ای هستم که در تاری افتاده که عنکبوتش سیر است، نه می توانم پرواز کنم و نه اینکه بمیرم.

 


مناجات 2

    نظر

بار الها! اگر اراده کنی که مارا عفو کنی از فضل توست و اگر خواهی ما را  شکنجه کنی به حکم عدل توست. بر ما منت گذار و عفو خود را بر ما ارزانی دار و با گذشت خویش ما را از عذاب خود  ایمن فرما، چرا که ما تاب تحمل داد تو را نداریم وبی یاری گذشت تو برای هیچ کس از ما رهایی نیست.